متنفرم
چون که
آنها شرورند
مثل عادت گرسنگی
در معده ی یک کودک
آنهایی
که سعی می کنند
انسان را از
جست و جوگر حقیقت
تبدیل کنند به
گاوی حشری
درحال چریدن
در آرامش
مرگ مغزی
سلام .
ها چیه چرا اینطوری نگا میکنی؟بم نمی خوره آدم باشم؟
خسته شدم بابا دوروز مدرسه نرفتم یه هفتست دارم درسای اون دوروزو می خورم(کارم از خوندن گذشته دارم می خورمشون)
دوروز پیش وقتی ازمدرسه اومدم یه راست رفتم تو اتاقم.در حال در آواردن لباسم بودم که دیدم یه چیزی شبیه گرگ با دندونای نیم متری .موهای پرپشت سیاه و چشای قرمز داره از توی کیف آبجیم نگام می کنه. یه کوچولو که جلوتر رفتم دیدم بعله کتابی که دنبالش می گشتم تو کیفه و داره بهم چشمک می زنه.جلد اول از مجموعه نبرد با شیاطینِ دارن شان.اولش از ترس مامانم جرئت نکردم برش دارم(آخه مامانم معتقده همه ی مریضیم به خاطر زیاد کتاب خوندنمه)اما بالاخره کتابو برداشتم و رفتم تو هال
من خطاب به خواهر:کثافت اینو از کجا آواردی؟
مادرم خطاب به خواهر: نگفتم قایمش کن این نبینتش؟
خواهر خطاب به مادر:قایمش کرده بودم این فوضوله به من چه.
خلاصه بعد از درگیری بسیار مامانم قبول کرد بخونمش منم دوروزه تمومش کردم.کتابش خیلی باحال بود حالا منتظرم بره جلد های بعدیشم بیاره که با این وضع امکان نداره بتونم بخونم.
اخه ساعت 7 میرم مدرسه 3:15 برمیگردم.بعدشم که عین جنازه میفتم تا ساعت 5:30 بعدشم که باید بشینم خر بزنم.با اینکه پنج شنبه هام تعطیل شده بازم وقت کم میاریم درسارو تو مدرسه می خونیم.
دبیر ریاضیمون که روزای زوج چندتا از این تمرین خرکی ها میده که تا دوروز مخمون سوت میکشه.تازه میگه این که آسون بود چقدر تنبلید شما.
یه دبیر داریم خدای سوتیه.یه خطی داره که بذاری تو آفتاب ،آفتاب بالانس میزنه.
مثلا وقتی مینویسه،"غیر متسیم " ما باید بخونیم غیر مستقیم.یا
موسست یعنی:موسسات، موسه:موسسه،پمت:پست،قب:قلب
حالا خودتون فکر کنید ما 1ساعت و نیم تو کلاس چی می کشیم از دستش.
تازه یه جمله گفت که من معنیشو نفهمیدم اگه شما فهمیدید به منم بگید وگرنه تو امتحان نیدونم چی بنویسم.
"اگر بانک در کار خودش خلل ایجاد بشه مدرسی ام خلل ایجاد میشه"
قیافه منو دیده میگه میشناسمت خیییییییییییلی شیطون بودی(این یکی رو راس میگه خدایی)منم بهش گفتم یادتون نیست بهم صفر دادید؟گف:آهان تازه یادم اومد تو...........(فکر بد نکنید فحش نداد فامیلیمو گفت)
یه دبیر دیگه هم داریم که تو کلاس برامون برنامه رنگین کمانو اجرا میکنه.
از بقیه هم که نگم بهتره.خلاصه سوژه داریم تا آخر سال.
مربی پرورشیمون که هر روز برامون اهنگ سامی یوسف میذاره.
تازه میگه اگه کاست محسن یگانه و خواجه امیری رو دارید بیارید براتون بذارم(کاستو دیگه از تو کدوم موزه ای گیر بیاریم؟)
دیگه هنگیدم.
تابعد
مردی را
می شناختم
که
داشت می مرد
از سرطان
او
صبری داشت
اندازه ی مگسی
اسیر
در تار عنکبوت
وقتی مرد
پرسید
"ساعت چند است؟"
شلام به همه دوکس جونیای باحال خودم.
چطول مطولین؟
من که هم خوفم هم بد.
خوف برای اینکه دو لوزه مدلسه نمی لم.
بد به خاطل ملیضیم.دولوزه پا میشم بلم مدلسه اما حالم بد میشه دوباره می خوابم.
حالا هم منتظرم تا دوستام از مدلسه بیان بزنگم ببینم چه کردن تو این دولوز.
چند لوزه حوصله آپیدن ندالم نمی دونم چلا.
بهزادی هم رمز جدیدمو نداله که بیاد آپ کنه.
لاستشو بخواین سه شنبه یه نفل که خیلی دوسش داشتم بهم یه حلفی زد که واقعا داغونم کرد.البته معذرت خواهی کرد و گف شوخی کلدم اما هنوزم نتونستم خودمو راضی کنم که ببخشمش .
شما بگید چیکار کنم .
لفتم دکتل 5 تا آمپول بهم داده.سه تاشو زدم.فک کنم از این آمپول گاوی هاست آخه خیلی درد داره هر وقت آمپولارو زدم 10 مین گریه کردم.
خیلی خنده دار شدم مث پنگوئنا راه می رم.
پرستاره آمپولارو دیده میگه تو چلا دو شبه از این آمپولای ناجور میاری؟
دیگه همین دیگه.
آهان تو ادامه مطلب پسته ثابتم یه سری چیزا نوشتم که لازمه بدونید.
خانه ای
ساختم
از اشک
پشت
هشت توپ
وزندگی کردم
آنجا
ده هزار
قرنتاکه
اوآمد
وخانه را
سوزاند
با
کبریتی
به نام عشق
شلام دوکس جونیا.
خوفین؟
الآن هنوز تو شوکم باورم نمیشه فلدا باید بلم مدلسه
لاستی یه خبل خوش آیلی بلگشته
زنگیده بود بعد از ظهل کلی باهم حلفیدیم.تا اینکه مامانش قاطی کرد
قلال گذاشتیم تا فلدا حلفامو بزنیم
الآن اصلا حوصله یه آپ درست و حسابیرو ندالم
اما قول میدم تا چن لوز دیه جبلان کنم.
همه دوکسالو لینکیدم اما اگه فلاموش کلدم بعضالو حتما اطلاع بدید.
همتونو می دوستم زیـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـاد
بوس
بای
قلب تسخیر شده
بزرگترین تراژدی زندگی
قلبی تسخیر شده است کهدر آن
عشقی عمیق جا گرفته
عشقی که نمی تواند به نتیجه برسد
که نمی تواند معنایی بیابد برای یک بوسه،
برای امن یک آغوش.
همیشه مردی هست که زنی را دوست دارد
که اورا دوست ندارد
دریچه های قلب تسخیر شده با شدت بسته می شوند،کف اتاق ها ترک می خورند،
وصدای گریه از اتاقی به گوش می رسد.
کسی دستمال کاغذی دارد؟
عشق من
پرنده ای زیباست
اوج گرفته در آسمان آبی .
هرگز به عشقم نخواهم رسید
فرقی ندارد چقدر سخت تلاش کنم.
دیواری بساز
دور قلبت
که عشق
هرگز نتواند
وارد شود.
عشق بیرحم تر است
از چاقوی
مردی
که سلاخی می کند
گلوی
چهار بچه را.
چه مرگمه آخه قاطیدم دوباره ولی شعره خیلی باحاله .
چند لوزه حس و حالی عاشقی یافتم.(من و عاشقی؟جوک گفتم)
بله
من هم
به شکار عشق رفتم
در مرغزار دل
بله
من هم
دست خالی به خانه برگشتم.
گاهی گریان
گاهی تنها با نگاهی خیره
به دوردست
اما بی آن که چیزی ببینم.
نمی خوام باور کنم ولی مث اینکه داره اتفاق میفته.به شعل های عاشقانه علاقه مند شدم شدیییییییییید.(خب که چی خره دلیل نمی شه که عاشق شدی.)(تو یکی خفه شو بی ادب.)
با شما نبودما آخه میدونید چیه چند وقته دلمو و عقلم با هم درگیرن.اگه بازم از این تیکه ها اومدم جدی نگیرید.خوب میشم ایشالا.....اما:
جهنمی
بد تر از آن
نیست
که مدام
به یاد آوری
بوسه ای را
که
اتفاق نیفتاده است.
لاستی من که سلام نکردم.(خسته نباشی )
شلووووووووووووووووووم.
خوفین؟
چه خفلا؟
دوکس جونیام ببخشین که نتونستم همتونو خفر کنم اخه سرم خیلی شلوغه اما بعدا جبران می کنم.
نگی لفته شمال.آخه یکی نیس بگه دختر سه ماهه تابستون نلفتی حالا دو لوز مونده به مدلسه رفتی شمال؟
آیلی رو هم که همچنان نیافتم.کلاس بندیا دوباره تغییر کرده.نگی رو فرستادن یه کلاس دیگه.(نامردا گفته بودن جداتون می کنیم تا نتونید مدرسه رو بفرستید رو هوا ،ما باور نمی کردیم.)
قرار بود توی تابستون داستانمو تموم کنم اما تو این سه ماه57 صفحه بیشتر ننوشتم.آخه می دونید چیه تابستونو لفته بودیم شمال(اینو که همه می دونستن یه چیز جدید بگو)(تو کاریت نباشه دارم مقدمه چینی می کنم)(آهان از اون لحاظ،خب بفرما...)داشتم می گفتم خونه ی مامانبزرگم اونجاست ما هم هر سال خراب میشیم سر اون بیچاره ها .
اونجا هم که باشم ساعت 12 از خواب بیدار میشم میرم خونه ی عمو ی مامانم اونم به خاطر دخترش که رفیق فابریکمه دو ساعت با هم زر می زنیم تا اینکه مامام می زنگه که بیا خونه ناهار.ناهارو که خوردم دوباره میرم همونجا تا ساعت 8 .
از ساعت 9 به بعد یا فیلم نگاه می کنم یا کتاب می خونم .بیشتر کتاب شعر اونم از نوع عاشقانه و بعضی وقتا رمان.
آخر شبم می رفتیم گردش تا ساعت 1 شب بعدشم که لالا.البته این وسطا یه زنگ تفریح به خودم میدادم می رفتم خونه ی اونکی مامانبزرگم(مامانِ بابام) البته سه بار بیشتر نرفتم اونجا یا میرفتم پارک بعضی وقتاهم خونه دایی هام.حالا خودتون قضاوت کنید وقت از کجا میاواردم که داستان بنویسم؟
اما املوز می خوام قسمت سوم داستانمو بنویسم.
آسمان بی ستاره(قسمت سوم)
به پری نگاه کردم،اشک توی چشماش جمع شده بودو از چشماش میشد فهمید چقدر ترسیده .یه لحظه احساس گناه کردم گونه های قرمزشو بوس کردم و گفتم:ببخشید خیلی ترسوندمت؟یه لبخند خوشگل تحویلم داد و گفت:نه اشکالی نداره من به این دیوونه بازیای تو عادت کردم.شلووووووووووم دوکس جونیام.
خوفین ؟
حتما متوجه تغییراتم شدید.
زیاد وقت ندالم فقط اینکه آدرس لینکمو تغییر بدید و بعد خودتونو لینک کنید.
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 154
بازدید هفته : 442
بازدید ماه : 1579
بازدید کل : 272489
تعداد مطالب : 407
تعداد نظرات : 1084
تعداد آنلاین : 1
** *** **
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفتر خاطرات
جوجو و
آدرس
jujuo.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.